سرچی که امروز کردم

سلام امروز داشتم برای سیستم های وبلاگ سرچ می کردم که به سایت http://www.tblog.com رسیدم سیستم خوبی بود ولی مشکلی که من باهاش داشتم این بود که قالب های مختلفش رو پیدا نمی کردم
حالا دوباره باز سرچ کردم http://www.freeservers.com این آدرس رو واسم آورد که سایت خوبیه ولی ثبت نام نمی کنه از خوب هایی که در help اون سایت پیدا کردم این بود که می تونید با فرانت پیج هم پابلیش کنید

نیما و دوستانش

نیما یوشیج
شاعر، نویسنده، مترجم
تولد ۲۱ آبان ۱۲۷۶، یوش.
درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸، تهران.

علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج ( یوشی ) در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ خورشیدی در یوش متولد شده، و در شب ۱۳ دی ۱۳۳۸ خورشیدی در گذشته است.

کودکی او در بین آرامش کوهستانی و به قول خود او در زد و خوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی و تفریحات گذشت؛ همانجا نزد ملای ده درس خواند، بعد برای ادامة تحصیل رهسپار تهران شد، و نامش را در یک مدرسة کاتولیک به نام مدرسة عالی سن لویی نوشتند. او درباره ی این سال ها مینویسد: « تمام خیالات من برای شناسایی چیزهای خوبی بود که می خواستم فقط با آن شناسایی بر همسران خود تفوق یابم ... در پانزده سالگی می رفتم که مورخ شوم. گاهی نقاش می شدم. و گاهی روحی. گاهی طبیعی. خوشبختانه هر نوع قوة خلاقه در من وجود داشت » ... « مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار، که نظام وفا شاعر به نام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت ... ».

این نوشتار به زندگی نیما نخواهد پرداخت. هدف و مقصود، بیان « پیام نیما » می باشد.

پیام نیما

نیما پدر شعر نوی فارسی لقب گرفته است. این عنوان به حق برازندة اوست چرا که با تلاش و تکاپو به آن دست یافته است.

به قول نادر نادرپور: « دوران معاصر از لحاظ شعر فارسی دوران تلاش و تکاپو ست ... در تلاش و تکاپو اصل مطلب راه جویی است یعنی آزمودن راه های گوناگون. بین آزمودن همة راه ها و یافتن یک یا چند راه مطمئن فاصله چندان نزدیک نیست. »

مهدی اخوان ثالث نیز از این کوشش هنری چنین یاد می کند: « او قدم به قدم کاملتر شده است و در سرانجام سفر به جایی رسیده که از حیث فضا و محیط و خصال اقلیمی به کلی متفاوت است با اقالیم کهن. او در یکی دو جهت از تغییر ،تغییر نشان نداده بلکه از جمیع جهات چنین است. »

خود او این کار طاقت فرسا را قوی تر وصف می کند: « مسئله ی کار خرد شدن استخوان است و همة زحمت ها در این است. »

 و درباره ی روند تحول هنری و ماهیت آن می گوید: « شعرهای مرا در مجله ی موسیقی دلیل قرار ندهید. به شعرهای اخیر من، که نسخه های خطی آن در پیش شماست رجوع کنید. »

 یا: « ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست و نه این کافی است که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بیان کنیم. نه این کافی است که با پس و پیش آوردن قافیه و افزایش و کاهش مصراع ها یا وسایل دیگر دم دست به فرم تازه زده باشیم. عمده این است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روایی را ... به شعر بدهیم. »

« وقتی یک چیز عوض می شود همه چیز باید عوض شود. «

 شعر فارسی باید دوباره قالب بندی شود. باز تکرار می کنم: نه فقط از حیث فرم بلکه از حیث طرز کار. »
در نامه ای که به تاریخ ۴ شهریور ۱۳۲۵ از جنگل کلارزمی به شین پرتو می گوید : « ... رمیده خیلی دیر رام شد: هر سنگ با چه کند و کو برآورد دقیق از جا کنده شود و پل به روی آب با چه روزها و شب های پر زحمت طرح بست تا دیگران آسان بگذرند و دیوانه ها به آب زده بگویند: پل لازم نیست. اما در پیش و پای کسی که می گوید لازمّیت هر کار بعدی در عالم هنر از یک کار قبلی آب می خورد. »

به نظر نیما ساختن شعر نو آسان نیست و بردباری و کار مستمر و تدریجی و آزمایش های سخت می طلبد: (هیچ چیز نیست که ناگهان تغییر کند. هیچ سنتی هم نیست که ناگهان عوض شود. همین طور هیچ شکلی از اشکال هنری وجود ندارد که برای نفوذ خود در مردم راه ناگهانی پیدا کنند.)

( هنر دو بر نمی دارد. هنر می گوید: فرصت بده، من دیر خواهم آمد.)

نیما منکر ارزش سنت هنری نیست، اما:(اشعار کلاسیک هم در نوع خود زیبا هستند، اما از زیبایی دیگرصحبت می کنیم ... اگر به حال طبیعی زمزمه داشته باشید حتما شعر شما طبیعی می شود، چون در این حال با احساسات و حالات انسان برداشت می شود.)

من خودم یکی از طرفداران پا بر جای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم و سرگرمی من با آنهاست. »

 
برای نیما، نوآوری تفنن نبود، ضرورت بود، تلقی او از اشعار و رسالت و مقام هنرمند این نوآوری را ایجاب می کرد. نیما مفهوم تازه ای از شعر را معتبر می داند. وی آن را در فرصت های متعدد از زوایای گوناگون تعریف می کند: « قدمای ما شعررا بی پیرایه تعریف کرده اند. به اعتبار یکی از کتاب های معروف میرداماد در منطق رسمی، شعر مبادی انفعالات نفسانی است. بنابراین، به عقیدة قدما «حامل» است و مثل عقل « عامل » نیست. چیزهایی را که شعر می رساند نه در بر دارد بلکه در آن دخالت می کند ... شعر برد خاص تاثرات و دیده های ماست که در تصویر دادن و ماده دادن به اندیشه های ما کمک می کند. »

در جای دیگر: « اگر شاعری برای ضعف باصره و پا درد و ثقل سامعه یا زندانی شدن شخص خود اشعاری صادر کرده است، مانعی ندارد. اما این غم و رنج، که فقط خود او در آن جای گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به دیگران نیست. »

و باز: « از مرحله دور نشده ایم اگر بگوییم: شعر نشانة یک زندگانی عالی و خیلی بشری است. ادبیات عالی جز محصول یک وجدان عالی،محصول چیزی دیگر نمی تواند باشد. »

«هنرمند رهنورد است که پیشاپیش دیگران می رود ... سرگرمی هنرمند واقعی هنر خود اوست. او مهارت به خرج نمی دهد بلکه زندگی می کند. »

کوشش نیما در اساس و بنیان تازه دادن به شعر فارسی دو هدف عمده دارد: جدا کردن آن از موسیقی؛ نزدیک ساختن آن به نثر. در این باره می گوید: « مقصود من جدا کردن شعر زبان فارسی از موسیقی آن است که با مفهوم شعر وصفی سازش نزدیک کرده به آن اثر دلپذیر نثر را بدهم ... شعر را از مصرع  سازی های ابتدایی ... آزاد کنم.»

«و در جای دیگر: « همیشه از آغاز جوانی سعی من نزدیک ساختن نظم به نثر بوده است. »

 و باز: « در تمام اشعار قدیم یک حالت تصنعی است که به واسطة پیوستگی خود بت موسیقی این حالت را یافته است. »

شاید با توجه به همین معنی باشد که شاملو ادعا می کند: « شعر امروز ادامة منطقی شعر دیروز نیست. »
اما جدایی شعر از موسیقی به معنای حذف نظم و وزن نیست: « چیزی که نظم ندارد وجود ندارد ... هر شکل محصول بلاانفکاک وزنی است که در کار بوده نیما برای وزن شعر فارسی سه دورة ممتاز قایل است:

 

1.       دوره ی انتظام موزیکی

2.       دوره ی انتظام عروضی که متکی به دورة اولی است،

3.       دوره ی انتظام طبیعی.

 برای آن که شعر از انقیاد موسیقی رهایی یابد،باید حالت طبیعی نثر در آن ایجاد شود: « تمام کوشش من این است که حالت طبیعی نثر را در شعر ایجاد کنم. در این صورت، شعر از انقیاد موسیقی مقید ما رهامیشود. شعر جهانی است سوا و موسیقی سوا. در یک جا که به هم می رسند می توان برای شعر آهنگ ساخت، اما شعر آهنگ نیست. همچنین می توان برای آهنگی شعر به وجود آورد اما شعر موسیقی نیست. در نهاد شعر موسیقی هست که موسیقی طبیعی است.

اما ماهیت این وزن جدا از موسیقی چیست؟

«وزن شعر یکی از ابزارهای کار شاعر است. وسیله برای هماهنگ ساختن مصالحی است که به کاررفته است و با درونی های او می باید سازش داشته باشد ... ماهیت این وزن با طبیعت کلام مربوط است، با حال گوینده عوض می شود. »

در جای دیگر: « وزن باید پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. »

نیما وزن را طنین و آهنگ یک مطلب معین می داند. و می گوید: « من سعی می کنم به شعر فارسی وزن و قافیه بدهم. شعر بی وزن و قافیه شعر قدیمی است ... یک مصراع یا یک بیت نمی تواند وزن طبیعی کلام را تولید کند. وزن ... در بین مطالب یک موضوع فقط به توسط « آرمونی » به دست می آید ... باید مصراع ها و ابیات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را تولید کنند. من واضع این « آرمونی » هستم ... »

شاملو می نویسد: « در وزن نیمایی ... شاعر هیچ قالب از پیش آماده ای برای کار خود ندارد و محتوای اثر ناگزیر است فرم شایسة خود را هم با خودش بیافزایند. »

 در این وزن - به خلاف شعر کلاسیک - « وزن و قافیه پیشاپیش مسیر شاعر را معین نمی کند »، اما - به خلاف شعر سپید - حداقل وزنی که شاعر انتخاب می کند بستری می سازد که وی ناچار است در آن حرکت کند ». با این همه، در شعر سپید همه چیز می باید در تعادلی بسیار دقیق با ضوابطی که در عین حال کاملا خلق الساعه است قابل انطباق باشد. »

در نظم نیمایی « هر مصراع مدیون مصراع پیش و داین مصراع بعد است. »

اخوان و نادرپور هر دو به ملازمة وزن با شعر معتقدند. اخوان می گوید: « شعر در معنی ویژه اش با نوعی وزن ملازمه دارد. » نادرپور خود را از او هم مقیدتر نشان می دهد و می گوید:« من وزن را ... یکی از ذوات و خصایص اصلی شعر فارسی می دانم و معتقدم که در ذهن و گوش مردم ایران کلام خالی از وزن شعر تلقی نمی شود ... عروض فارسی دارای امکانات فراوانی است که هنوز کاملا شناخته نشده و شاعر امروز و شاعر آینده هر دو می توانند از این امکانات ناشناخته بهره ها جویند و دامنة اوزان شعر کلاسیک فارسی را تا « بی نهایت » گسترش دهند. »

و باز: « در ذهن خاصترین و عامترین مردم ایران شعر به معنای اخض ملازمه ای جاودانه با وزن دارد. »
«مجموع این وزن و بیو زنی گونه ای شعر پدید می آورد که نه کاملًا « منظوم » است و نه کاملا « منثور ». و من نه تنها با این نوع وزن مخالف نیستم بلکه به علت گسترش و گشایشی که در قلمرو عروض فارسی پدید می آورد هوادار آنم. »

اما شاملو، که از پیروان آگاه و بی نظیر نیماست. بعداً راه تازه ای در پیش گرفت. وی معتقد است: « اگر شعر سر سختی می کند و در قالب خویش قرار نمی گیرد با آن به ستیزه نمی یابد برخاست. »

«شعر سفید در همان حال که به وجود می آید معیارهای سنجش خود را هم از دست می دهد. »

اما درباره ی قافیه، نیما معتقد است که « شعر بی قافیه آدم بی استخوان است ... قافیه بندی، آن طور که من می دانم و « زنگ مطلب » آن را اسم می گذارم، بسیار بسیار مشکل است و بسیار بسیار لطیف، و ذوق می خواهد. قافیه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافیه، و من قافیه را برده ی خویش ساخته ام. »

و در جای دیگر : « قافیه باید زنگ آخر مطلب باشد. مطلب که جدا شد قافیه جداست ... لازم نیست قافیه در حرف « روی » متفق باشد، دو کلمه از حیث وزن و حروف متفاوت گاهی اثر قافیه را به هم می دهند. فراموش نکنید وقتی مطلب تکه تکه و در جملات کوتاه است، اشعار شما حتما ناید قافیه نداشته باشد. همین نداشتن عین داشتن است و در گوش من لذت بیشتری می دهد. »

و باز: « قافیه یک موزیک جداگانه از وزن برای مطلب است. شعر بی قافیه خانة بی سقف و در است .
اگر قافیه نباشد چه خواهد بود؟

حباب تو خالی. شعر بی قافیه مثل آدم بی استخوان و وزن بی ضرب است.

 ... بر حسب ذوق و پس از کار زیاد خودتان می توانید پیدا کنید کجا خواننده منتظر قافیه است. هر که این انتظار را شناخت قافیه را شناخته است. »

شاملو نیز می گوید: « قافیه از نظر من دارای اهمیت خاصی است. »

اما وی برای کلمات و الائم اهمیت فراوان قایل است:«ابزار کار شاعر کلمه است، امّا کمیّت بسیاری از شاعران ما در اینجا می لنگد. »

«اندیشیدن با کلمات صورت می گیرد نه با اشکال و تصاویر. »

شعر در نظر نیما سلاح شاعر در اجتماع است و در عین حال دینی است که او به جامعه ادا می کند: « چون زندگی ما را دیگران ساخته اند هنر چیزی را به دیگران مدیون است. »

در جای دیگر صریحتر این مقصود را بیان می کند: « اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خیالی را پیش چشم بگذارد ... کاری نکرده است، شاعر نیست ... شاعر باید موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود دارد در مردم تولید کند. »

و باز از این بی پرده تر: « ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده در هیچ زمان وجود نداشته و دروغ است ... مفهوم بی طرفی هم بسیار خیالی و بی معنی است. »

 نیما معتقد است که شعر امروز باید در خود « دکلمه » شدن باشد. به قول شاملو ( در سخنرانی دانشکدة ادبیات تبریز): « امروز نقاش و شاعر با دیگر مردم - که نه نقاش اند و نه شاعر - دانه های یک تسبیح اند. امروز دیگر هنرمند تماشاچی میدان سیرک نیست. او دیگر بر سکوهای گرد میدان به تماشای نبرد بردگان ننشسته است، بلکه خود در پهنه ی میدان قرار دارد.

امروز شعر حربة خلق است ...

بیگانه نیست شاعر امروز

با دردهای مشترک خلق

او با لبان مردم لبخند می زند

درد و امید مردم را

با استخوان خویش

پیوند میزند. »

شاعر امروز به قول شاملو « مورخ است، مورخ زمانة خود ... تاریخ، شعر مستند می خواهد، شعر لحظه های مستند تاریخ ... شعر شاعر در لحظة زندگیش حرف زمانة اوست. »

باری، اگر کهنه پرستان همچنان در انکار نیما اصرار ورزیدند، نسل جوان هنری او را به نام راهبر و راه گشا پذیرا شد. خیل شاعران روزگار نو معنای عمیق رسالت او را درک کردند و راه او را با آگاهی و خلاقیت ادامه دادند.

ندای نیما در فضای شعر ایران امروز انعکاس گسترده ای یافت. شاعر از میدان نبردی گاه خاموش و گاه پر غوغا پیروز به در آمده بود:

پادشاه فتح در آن دم که بر تختش لمیده است

بر بد و خوب تو دارد دست

از درون پرده می بیند

آنچه با اندیشه های ما نیاید راست

یا ندارد جای در اندیشه های ناتوان ما

وز برون پرده می یابد

نیروی بیداریی را پای بگرفته،

که از خواب فلاکت زای روزان پریشانی هلاک است. »

جمع مریدانش روز به روز فزونی گرفت. وی فاتح عرصة شعر پارسی روزگار خود شده بود. یکی پس از دیگری به زبانی سرشار از صداقت و صمیمیت او را ستوده یا بهتر بگوییم توصیف کردند.

فروغ فرخزاد گفت: « نیما شاعری بود که من در شعرش ... یک فضای فکری دیدم و یک جور کمال انسانی مثل حافظ؛ حس کردم که با یک انسان طرف هستم ... سادگی او مرا شگفت زده می کرد؛ به خصوص که در پشت این سادگی، ناگهان با تمام پیچیدگی ها و پرسش های تاریک زندگی بر خورد می کردم، مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان می کند.

مهدی اخوان ثالث نوشت : « من نیما را برای خود به درستی « کشف » کرده بودم ... قلم برداشتم و دانسته ها و دریافت ها و شناخت های خود را نسبت به نیما به کاغذ آوردم که شد سلسله مقالات  (بدعت ها و بدایع ). »

پیشنهادهای نیما به این نسل جدید شاعران ما چه بود؟

از زبان اخوان بشنویم: « در وهلة اول صمیمیت و صداقت را به شاعران و شعر زمان خود پیشنهاد کرد که ... می رسد به شناخت شاعر از وجود خودش و از دنیایی که در آن به سر می برد. پیشنهاد اصلی دیگر او با چشم خود دنیا را دیدن و با دل و اندیشة خود احساس و اندیشه کردن است ... سومین اصل پیشنهادی نیما ... نجابت ذاتی و روحی انسان شاعر است. »

در حقیقت، نیما این پیشنهادها را در عبارتی کوتاه خلاصه کرده بود: « هر کس خودش را بیان می کند. باید دید خود او چطور ساخته و پرداخته شده است ... « سخن سایه ی مرد است ». »

و اکنون این سایه برای نوجویان و این کابوس برای نشخوارگران در سرتاسر پهنه ی شعر امروز پارسی گسترده شده است.

 

به یاد نیما یوشیج