غروب روز عاشورا در همان حال که تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی با پخش تصویرهای ماهواره ای رسیده از کربلا در صدد جلب احساسات مردم بود و برنامه های خبری هم کار برنامه های تولیدی برای عاشورا را می کردند، نیروی انتظامی خبر داشت که دارد در خیابان میرداماد تهران خبرها می شود.
هوای روز سه شنبه، مصادف با بزرگترین عزاداری شیعیان جهان که تاریک شد، از دل سنتی شیعی و دیرپا نشانه ای پست مدرن پدید آمد و دختران و پسران جوان در شمال و جنوب بلوار میرداماد از اتومبیل های گرانقیمت پیاده شدند، پسران با لباس های مشکی مدروز اروپا – که تنها شبیه آن را پشت ویترین مغازه های مشهور می توان دید – و دختران با چادرهای سیاه عربی، لاک های سیاه و بعضی با روبنده هائی که بر عشوه آن ها می افزود.
نیروی انتظامی و دسته ای از حزب اللهی های جنوب شهر از قبل بسیج شده بودند تا مانع از تکرار حادثه دو سه سال اخیر در میدان محسنی شوند اما در حالی که آنها هر رفت و آمدی در میدان را می پائیدند، راه بلوار، از تقاطع خیابان نفت بسته شد.
سرودهائی که به صورت جمعی خوانده می شد و به سرعت در مسیر شکل می گرفت، گاه کلمات آن تصحیح می شد بر اساس آهنگ های رایج در صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود که گاه با تغییر چند کلمه معنای دیگر می گرفت و پیامی دیگر می داد. بزرگترها به یاد شعر و ترانه هائی افتاده بودند که بیست و پنج سال پیش در خیابان های انقلاب زده تهران خوانده می شد.
تهران در زمستان ۵۷ با خشم می خواند « ای گرگ برو گله دیگر میش ندارد» و این خطاب به رژیم پادشاهی بود که داشت آخرین نفس های خود را می کشید اما در زمستان ۸۳ نسل بعدی می خواندند « گلی که سنجاق بزنه ندیدم ... الهی ... فدات شم الهی» و این باز پیامی است که باز مخاطب آن روحانیونی هستند که در آن زمستان در صف مردم در خیابان بودند.
جوانان شمال تهران که سال قبل عاشورایشان با ضبط سنج و دف و بلندگوهای بزرگ و دستگاه های صداسازشان همراه شد امسال با اتومبیل هائی آمدند که چهار بلندگوی بزرگ در بالای آن کار گذاشته شده بود و از آن غریبانه کویتی پور پخش می شد، همان نوحه آهنگینی که صدا و سیما هم گاه به ضرورت پخش می کند.
سربازان نیروی انتظامی با وسایل ضد شورش درحالی که می کوشیدند خشونتی از آنان سرنزند در کار باز کردن خیابان و جلوگیری از آن چند صدائی بودند که در شلوغی محیط شعارهای سیاسی سرداده بودند که صد موتور سوار با زنجیر و چوب های بلند، در هر موتور دو تن سیاه پوش سوار به میانه خیابان رسیدند و صحنه خشونت گرفت.
تازه آمده ها، اول با شعار آشنای «حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست» شروع کردند اما چندان که دیدند صدایشان در فریاد «برادر... برادر» که دخترها در شمال بلوار سرداده بودند گم می شود چه رسد به صدای رساتر سه هزار پسر که جواب می دادند «خواهر...خواهر صدایت را شنیدم... آه از غریبی...» دیگر تاب از دست دادند و خشونت شدیدتر شد و چوب ها بود که بلند می شد و به هر جا فرود می آمد.
جوان هائی که سر و رویشان خونین بود در همان حال که در کوچه های شمال و جنوب میرداماد از دست می گریختند، خواندند « یزیدیان آب... یزیدیان آب» و با این ترانه با همان فرهنگ آشنای هزار ساله شیعه حمله کنندگان سیاه پوش و زنجیر بر دست و چماق به کف را به سمت دیگر تاریخ شیعه حواله می دادند.
شب که شد، هنوز صدا از گوشه و کنار بلوار میرداماد بلند بود که می خواندند «شام غریبان حسین امشب است... امشب است» هزاران شمع در جلو مغازه های دربسته و گران هنوز می سوختند، سرباز روستائی هنوز مبهوت می کوشید راه را بر هزاران ماشینی باز کند که خبر را شنیده و آمده بودند به تماشا، اتومیبیل های گرانبها، شیشه شکسته این سو و آن سو رها شده بودند.
شاهدی می خواست بیهقی وار تا بنویسد حکایتی چنین و عاشورائی چنان، کس ندیده! محمود دولت آبادی نویسنده نامدار کلیدر که در همان لحظات بی خبر از همه جا آمده بود بیرون خانه قدمی بزند، گفت: «ما که دیگر انگار از این نسل جوان فاصله گرفته ایم. سر از کارشان در نمی آورم»
روزنامه های آخر هفته تهران که تمام صفحات خود را به شرح عاشورای کربلا اختصاص داده اند از عاشورای میرداماد گذشتند و تنها شرق بود که گزارش با احتیاطی فراهم آورد.
علی رهبر در شرق نوشته است فرهنگ و مآب جوانانی که کاروبار هیات های جدید را بر عهده دارند رنگ دیگری به محرم می دهد و پدیده ای را می سازد که در نظر آنان که سال ها هیات های قدیمی و سنتی را می گرداندند خوشایند نیست اما هاله تقدسی که لاجرم بر گرد هیات های تازه می نشیند مانع نقد است حتی از سوی قدیمی ترهای هیاتی.